حرف آخر


...چشم هایش

...بهانه ای برای نفس کشیدن

باز ذهنم به سویت پر می کشد

در مقابلت کم می آورم، اما نمی خواهم باور کنم

باور نمی کنم، کم نمی آورم

اما احساس می کنم چیزی دارم که تو نداری

چیزی که خیلی کم اما برای من بزرگ است

صدایم را، آوازی که برایت خواندم را برای خودت نگه دار

تنها هدیه ام به تو همین است اگر دوستش داشته باشی

و به هیچ کس نگو صدایی از منِ خسته در جهان خرامان است

می خواهم تنها باشم...



نظرات شما عزیزان:

ساعت19:16---20 شهريور 1391
ماههاست فراموشش کرده ام ؛

خاطراتش را هم ... !

ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش

ذوق میکنند !


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 2:27 PM توسط melOdy| |


Power By: LoxBlog.Com